شعر
در مورد سگ,شعر در مورد سگ کشتی,شعر در مورد سگ باوفا,شعر در مورد سگ امام
حسین,شعر در مورد سگ اصحاب کهف,شعر در مورد سگ اهل بیت,شعر در مورد سگ
گله,شعر در مورد سگ اهل بیت بودن,شعری در مورد سگ
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد سگ برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق کارگر سگی ست
جنــگ و جــنون و زلــــــزله؛ مــرگ و گرســنگی
اخبار یک ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی ست
آهنگ سگ، ترانه ی سگ، گــوشهای سگ
این روزها سلیقه ی اهل هنـــر سگی ست
بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی ست
آدم بیا و از سر خــط آفــــــــــــریده شو!
دیگر لباس تو به تن هر پدر سگی ست…
سرم را بر سینه ی زمین میگذارم
رودی آرام
اسبی سر کش
قطاری بی قرار
سگی ولگرد
مردی خسته
براستی
صدای پای تو
از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگهای شما
از دهان فرشتگان دو رو نجاتم دادند
برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که میبرد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
و همچنان..
به ساعت نگاه می کنم
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سو سوی چند چراغ مهربان
و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری، از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سال هاست که مرده ام…!
اگر گنج ناپدید منی،
اگر زخم دریده یا صلیب گور منی،
اگر من یک سگمُ تو تنها صاحبمی،
مگذار شاخهیی که از رود تو برگرفتهام
و برگهای پاییزی اندوه بر آن نشاندهام را
از دست بدهم
” چشم های سیاه سگ دار”ش شده آتش بیار معرکه ات
و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری
شب ها به دور از تکیه گاه و سرپناهی امن
باشد رفیق یک سگِ ولگرد، یعنی که…
سگِ ولگرد هم گاهی -بلانسبت- شَرَف دارد
به ما که چشم می دوزیم سوی استخوان هم
دشتمان گرگ اگر داشت ، نمی نالیدم
نیمی از گله ی ما را سگ چوپان خورده !
من از سگ-دو زدن ھا خسته ام، ای مرگ می بینی!
به دست آوردن نان حلال این سال ھا سخت است.
بر درت سگ ، وطنی دارد و مــا را نه ، که چه
به سگانت نظری هست و به مانیست چرا
همتی دارم که گر دستم رسد هر ساعتی
طوق زر در گردن اندازم سگ آن کوی را
دامن بلند بپوش و سندل به پای کن
که در گذرگه متروک
تمشکهای وحشی گسترانیدهاند
از بانگ سگها آشفته مشو
دیریست که بوی تو را میجویند
این وفاداران
حضور دوست را بر من مژده میدهند
عود که جود میکند بهر تو دود میکند
شیر سجود میکند چون به سگ استخوان دهی
شهربند هوای نفس مباش
سگ شهر استخوان شکار کند
چاکر شده شه اخترانت
شیر فلک شده سگ کوی
غم به بیگانگان نیاویزد
سگ این بوم، آشناگیرست
پندار که مشت خاک باشم
زیر قدم سگ درت خوار
عجب همراز نفس سگ پرستی
عجب همراه شیر راه دانی
در خانه بلبل داریم صلصل
کز سگ نیاید زیبانوایی
من سگ این درم اگر دگران
خادم این درند وخدمتکار
وانکه آدم شدی ز اقبالش
چون سگ افتاده ای به دنبالش
در شب ماهتاب، اگر سگ همه شب فغان کند
آن سگ بافغان منم، روی تو ماهتاب من
قامت خسرو ز غم چون دم سگ حلقه شد
تا فلکش طوق ساخت بهر سگ کوی تو
همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید
از آنکه چون سگ صیدی نمی رود به شکار
فلک گو استخوان پیش سگ افکن ناتوانی را
که فرساید ز حسرت چون سگ کوی کسی بیند
بود هر آستانی را سگی ای من سگ کویت
تو می خواهی که من باشم سگ این آستان یا نه
دیدم به رقیب او بنشسته سگ کویش
گفتم که فلان اکنون و ایافت خر خود را
شبها همه کس خفته جز من که به بیداری
افسانه دل گویم در پیش سگ کویت
نالند به مهتاب سگان وین سگ شبگرد
فریاد که فریاد زمهتاب دگر داشت
خسرو به وفای تو دهد جان که در آفاق
گویند همه کان سگ دیوانه وفا داشت
ای دوست، به خسرو بر سان شربت دردی
کز زمزم کعبه دم سگ را نتوان شست
دود دلهاست درین خانه مرا بو آمد
سگ کویم همه شب نعره زنان خواهم گشت
دل رقیب نسوزد ز آه من، چه کنم؟
نمی توان سگ دیوانه را وفا آموخت
ای بخت کسانی که به رغم من محروم
بوسیدن پای سگ دربان تو یابند
ای محنت و غم، سگ شمایم
کز دوست مرا به یادگارید
از پی آنکه بگیرد سگ شبگرد مرا
فتنه اندر سر زلف چو عسس می گردد
خسرو، تو خودنشینی با عاشقان، و لیکن
در صیدگاه شیران سگ محترم نباشد
نیست دل چون منی در خور شاهین شاه
پاره مردار من بر سگ دربان برید
خسرو که زنده نیست، نصیحت چه می کنند؟
باد مسیح بر سگ مرده چه می دمند؟
سگ ار چه بی فغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
چون به سگ نان افکنی سگ بو کند آنگه خورد
سگ نه ای شیری چه باشد بهر نان چندین شتاب
کشم تا جان بود در تن، جفاهای سگ کویت
سگ کوی ترا باری و فاداری بیاموزم
اگر چه سگ به مرس می کشند صیادان
کشیده است سگ نفس در مرس ما را
با سگ کوی او همی گردید
سگ کویش بر آدمی بگزید
بخور تو ای سگ گرگین شکنبه و سرگین
شکمبه و دهن سگ بلی سزا به سزاست
سگ اصحاب را خوی سگی نیست
گر این سر سگ نمود آن سر نباشد
هشیار به سگ ماند جز جنگ نمی داند
تو جنس سگ کهفی از جنگ مبرایی
عالم مردار و عامه چون سگ
کی دید ز دست سگ سخایی
همی گوید «برو بیدار می باش
مکن تعلیم سگ را پاسبانی »
تن نه مستورست، عصمت از سگ گلخن مجوی
دل نه آبادست، عشره از ده ویران مخواه
خسرو چو خورد می ز سفال سگ کویش
جمشید حسد می برد از جام جم او
مه بدر نور بارد سگ کوی بانگ دارد
ز برای بانگ هر سگ مگذار روشنایی
اگر سگ به محرابی اندر شود
مر آن را بزرگی سگ نشمریم
بی خوابی و عاشقیست کارم
سگ بهر وفا و پاسبانیست
بر خاک در تو من مقیم
مانند سگ حرم نشسته
تا طوق سگ تو سازد ایام
عشاق ترا کمر شکسته
نفس را بی شکنجه مگذارید
سگ دیوانه مصلحش مرس است
گربه همسایه، دمش را گزید
از سگ بازار، جفاها کشید
گر استخوان من بپذیرد سگ درت
بر عرش ناز سایه بال هما برم
در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر
زخم سگرابی لعاب سگ چسان مرهم کنم
زندگی آب شد از کشمکش حرص و هوا
چند تازیم پی سگ که شکاری گیریم
شعر در مورد سگ
سخنی دنیا طربگاه حریصانست و بس
میشود سگ را دلیل سیر مهتاب استخوان
شعر در مورد سگ کشتی
استخوان چرب و خشکی هست کز خاصیتش
سگ توجه بر گدا دارد هما بر پادشاه
شعر در مورد سگ باوفا
سگ، که یک رنگی است شیوه او
به از این گرگهای روبه خوی
شعر در مورد سگ امام حسین
بیم دزدان به سگ قرینم کرد
باکم از خویش همنشینم کرد
شعر در مورد سگ اصحاب کهف
سگ که افسانه در وفاداری است
به از آن کس که از وفا عاری است